باید بخوابم. یعنی قرار اینه که من بخوابم. اگه نخوابم تمام فردا داغونم. این روزا دیگه مثل قبل نیستم که با سه چهارساعت خواب بتونم تمام روز بدووم و بخندم و تا جون دارم پرحرفی کنم. کافیه یه کوچولو کمخوابی داشته باشم، بداخلاق و کلافه میشم، کوچیکترین چیزی اذیتم میکنه. میرم تو لاک خودم، تو جمع هستم ولی انگار نیستم. کاشکی قضیه همینجا تموم میشد، ولی سکوت من باعث آزار اطرافیان میشه به خصوص اگه از دوستان نزدیک باشن. ظاهرا ً جملۀ "چیزیم نیست فقط خیلی خستم" هر معنیای داره به جز معنی اصلیش. مثلا ًدر برخی موارد این جمله در ذهن دوستان ترجمه میشه به اینکه "من از دست تو ناراحتم و میخوام ناز کنم" که منجر میشه به دلخوری دوستان یا بحث یا.......و در برخی موارد دیگه ترجمه میشه به " خیلی حالم بده و هی بهم گیر بده که این کار و بکن و اون کار و نکن و اینو بخور و اونو نخور تا حالت بهتر شه" که اکثر اوقات منجر میشه به کلافگی بیش از حد من و دلشکستگی دوستان دلسوز و مهربونم و همراه میشه با عذاب وجدان گرفتن و غصه خوردن توسط من. بدبختی اینجاست که کمخوابی برطرف میشه ولی بعضی از دلخوریها و حرفهای زده شده هیچوقت فراموش نمیشه
میترای فیلسوف، تو که هم مشکل رو می دونی هم راه حل رو پس چرا تا دو صبح نشستی و شر و ور مینویسی؟ خب معلومه اگه قرار بود مثل بچۀ آدم به موقع میخوابیدم و فردام صبح زود هم سرحال پا میشدم میرفتم تورنتو که دیگه میترا نبودم. اصولا ً از سوزن زدن به خودم لذت میبرم، وقتی هم که از شدت درد اشکم دراومد کلی به خودم فحش و بد و بیراه میگم. خدا کنه فردا به خیر بگذره
میترای فیلسوف، تو که هم مشکل رو می دونی هم راه حل رو پس چرا تا دو صبح نشستی و شر و ور مینویسی؟ خب معلومه اگه قرار بود مثل بچۀ آدم به موقع میخوابیدم و فردام صبح زود هم سرحال پا میشدم میرفتم تورنتو که دیگه میترا نبودم. اصولا ً از سوزن زدن به خودم لذت میبرم، وقتی هم که از شدت درد اشکم دراومد کلی به خودم فحش و بد و بیراه میگم. خدا کنه فردا به خیر بگذره
No comments:
Post a Comment