Saturday, April 26, 2008

چرخ و فلک

تا حالا شده که حس کنید توی یک چرخ و فلک در حال حرکت گیر کردید و هر چی داد می زنید "یکی این رو وایسونه" هیچ فایده ای نداره؟
گاهی اوقات همچین حسی بهم دست می ده


من داد می زنم و چرخ و فلک می چرخه.حالا نچرخ کی بچرخ. اونم نه با سرعت کم که بتونم از زیبایی های زیر پام لذت ببرم.انگار از یه غولی خواهش کردم این چرخ وفلک رو با تمام قدرتش بچرخونه و وای نسته.اولش خیلی کیف می ده.سرعت زیاد باد رو صورت و تو موهام مزه ای می ده.ولی بعد از چند دور چرخیدن سردرد و حالت تهوع وبی خبری از اطراف بر مزه و کیف چرخیدن غلبه میکنه.و حالا انقدر سرعت زیاده که هیچ جوری نمی تونم به آقا غوله حالی کنم که می خوام پیاده شم.باید انقدر صبر کنم که آقا غوله خودش خسته بشه و بذاره بره.وقتی پیاده می شم می بینم با این که تمام مدت همین جا بودم چقدر از بقیه و اطرافم دورم.بایداین دفعه به این آقا غوله بگم آروم تر بچرخونه که انقدر از اطرافم دور نیفتم

Tuesday, April 22, 2008

قانون مرفی (Murphy's law)

تا موقعی که امتحان داشتم هزار تا خرت و پرت تو ذهنم بود که می خواستم بریزمش رو کاغذ ولی وقت نداشتم. حالا که امتحانام تموم شده مخم پر از خالیه.فکر کنم خرت و پرت ها رو جای جواب ریختم رو برگهء امتحان و تحویل دادم به استاد. چه شود

Monday, April 21, 2008

چرا؟

چرا انقدر بی تفاوت؟چرا انقدر خود خواه؟چرا انقدر دو رو؟چرا انقدر بدبخت؟چرا چشمامون رو باز نمی کنیم که ببینیم دور و برمون چه خبره؟چرا نگاه می کنیم ولی نمی بینیم؟چرا خیره می شیم ولی بی تفاوت رد می شیم؟چی باعث میشه فکر کنیم ما مهم تریم؟چی باعث می شه فکر کنیم ما بهتریم؟چطور توان و وقت خندیدن به مشکلات دیگران رو داریم ولی ذره ای رغبت به کمک کردن نداریم؟چرا قادریم ساعت ها،روز ها،ماه ها،سال ها حرف بزنیم ولی وقتی برای عمل کردن کنار نمی گذاریم؟چرا تا وقتی خوشحالیم از مشکلات دیگران چشم می پوشیم که نکنه خدایی نکرده روح لطیفمون صدمه ببینه،ولی وقتی نوبت ما شد که ناراحت باشیم شاکی ایم که برای هیچ کس مهم نیست؟