Thursday, July 30, 2009

امروز

روزی بود مثل روزای دیگه تا ثانیه­ای قبل از شنیدن صدای شما......روزم طلایی شد

Wednesday, July 22, 2009

غذای مخصوص روز

گارسن: چی میل دارین؟
میترا: غذای مخصوص روزتون چیه؟
گارسن: توضیح با توجیه اضافه، یا سوءتفاهم

مکث می­کنم. نباید می­کردم، حالا داره توضیح می­ده، فرقی نداره، تصمیمم رو گرفتم، گوش نمی­کنم
میترا: یه پرس سوءتفاهم لطفاً

Sunday, July 12, 2009

This Very Second

It is not about what actually happened, what you thought happened or what could have happened. Neither is it about what will happen, what you want to happen or what is likely to happen. It is all about now, this very second. Focus on making "now" right Mitra. Make the most of it, of what will be yesterday’s future and tomorrow’s past.
As soon as "now" becomes two seconds ago, let it go and move on. Move on Mitra, just move on…..



:خیام جونم گل گفتی

از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامده­ست فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن

Friday, July 10, 2009

برات احترام قائلم ولی اصلا ً برام مهم نیست چی فکر می­کنی... برام مهم نیست چی فکر می­کنی.... مهم نیست چی فکر می­کنی.... مهم نیست.....انقدر می­گم تا باورم بشه
یعنی واقعا ً انقدر تنهایی بده که به خاطر فرار ازش آدم حاضره پا بذاره رو تمام ارزش­ها و عقیده­هاش؟
نوشتن برام وحشتناک سخت شده، نفس کشیدن سخت­تر

همین روزاست که باعث می­شه آدم قدر روزای خوبش رو بدونه

Sunday, July 5, 2009

حمید ممنونم


اگه تو نبودی فارسیم خیلی داغون­تر از اینی که هست می­بود

این یکی دیگه خرده فرمایشات شایان


:امروز شایان چند تا حرف جالب و پرمعنی زد که دلم نیومد نذارمش رو طاقچه

میترا چرا نقد رو ول کردی، چسبیدی به نسیه؟

:دربارۀ رابطه­ها

اول از همه مهم نیت هست، باید بخوای که اتفاق بیفته، بعدشم که اتفاق افتاد باید بذاری خودش پیش بره. مثل بادبادک که وقتی رفت هوا باید بذاری خودش جلو بره، اگه زیاد تکونش بدی و نخش رو زیاد بکشی کله می­کنه

پانوشت 1: شایان شرمنده اگه حرفات رو کمی کج و کوله کردم، دیگه در همین حد حافظه­ام یاری کرد

افتادم The Kite Runner پانوشت 2: حرف بادبادک شد یاد کتاب
همین تازگیا خوندمش و جزء یکی از بهترین کتاب­هایی هست که خوندم. کتاب پر از درد و احساسی هست. یکی از بهترین نمونه­هایی که نشون می­ده چه راحت آدم­ها آدم­ها رو له و خورد خاک شیر می­کنن و یادآوری می­کنه که با وجود همۀ این حرص زدن­ها و وحشی­گری­ها هنوز تک و توک انسان با وجدان و با شعور پیدا می­شه

هر کی یه قرون داده بیاد دوزار بگیره

اگه دیروز ازم می­پرسیدید، معنیش رو نمی­دونستم. امروز از بابام شنیدمش. بابایی همیشه بهشون می­گفته. امروز این حرف به طرز غریبی آرومم کرد

خود درگیری محض

باید بخوابم. یعنی قرار اینه که من بخوابم. اگه نخوابم تمام فردا داغونم. این روزا دیگه مثل قبل نیستم که با سه چهارساعت خواب بتونم تمام روز بدووم و بخندم و تا جون دارم پرحرفی کنم. کافیه یه کوچولو کم­خوابی داشته باشم، بداخلاق و کلافه می­شم، کوچیک­ترین چیزی اذیتم می­کنه. می­رم تو لاک خودم، تو جمع هستم ولی انگار نیستم. کاشکی قضیه همین­جا تموم می­شد، ولی سکوت من باعث آزار اطرافیان می­شه به خصوص اگه از دوستان نزدیک باشن. ظاهرا ً جملۀ "چیزیم نیست فقط خیلی خستم" هر معنی­ای داره به جز معنی اصلیش. مثلا ًدر برخی موارد این جمله در ذهن دوستان ترجمه می­شه به اینکه "من از دست تو ناراحتم و می­خوام ناز کنم" که منجر می­شه به دلخوری دوستان یا بحث یا.......و در برخی موارد دیگه ترجمه می­شه به " خیلی حالم بده و هی بهم گیر بده که این کار و بکن و اون کار و نکن و اینو بخور و اونو نخور تا حالت بهتر شه" که اکثر اوقات منجر می­شه به کلافگی بیش از حد من و دلشکستگی دوستان دلسوز و مهربونم و همراه می­شه با عذاب وجدان گرفتن و غصه خوردن توسط من. بدبختی اینجاست که کم­خوابی برطرف می­شه ولی بعضی از دل­خوری­ها و حرف­های زده شده هیچ­وقت فراموش نمی­شه

میترای فیلسوف، تو که هم مشکل رو می دونی هم راه حل رو پس چرا تا دو صبح نشستی و شر و ور می­نویسی؟ خب معلومه اگه قرار بود مثل بچۀ آدم به موقع می­خوابیدم و فردام صبح زود هم سرحال پا می­شدم می­رفتم تورنتو که دیگه میترا نبودم. اصولا ً از سوزن زدن به خودم لذت می­برم، وقتی هم که از شدت درد اشکم دراومد کلی به خودم فحش و بد و بیراه می­گم. خدا کنه فردا به خیر بگذره