Monday, May 18, 2009

!عجب خوش گذشت

سفر پرماجرایی بود. چقدر خندیدیم و چقدر اعصابمون خورد شد، عوضش پوست کلفت شدیم. کاشکی یکی از این
اتفاق­هایی که تو این یه هفته افتاد فیلم می­گرفت. فیلمی می­شدا. از اون فیلمایی که انقدر حوادث غیر منتظره توش می­چپونن از همون ثانیۀ اول که دیگه باور کردنش تقریبا ً نشدنی می­شه. این سفر جون می­داد برای امتحان کردن رابطه. مثلا ً اگه تمام اتفاق­هایی که برای من و دوستم افتاد، تو ماه عسل یه زوج تازه به بخت یا بدختی رسیده اتفاق می­افتاد و اگه تا آخر سفر ازدواج به طلاق منجر نمی­شد، اونوقت می­شد با اطمینان خاطر گفت که رابطه رابطۀ محکمیه و امکان این هست که این زوج ما با گذشت زمان و کم­رنگ شدن و شاید هم ناپدید شدن اون شوق و اضطرابی که در اوایل دوستی با ذل زدن در قلک چشای هم در وجود دختر و پسر به اوج می­رسه، بتونن همچنان همدیگه­رو تحمل کنن
.
.
.
بوم، بوم، کبوم

صدای آتیش­بازی تا خونۀ ما می­آد. باحاله، منو یاد چهارشنبه­سوری تو ایران می­اندازه، گرچه که این صداهای مردنی هیچ ربطی به صدای اون نارنجکایی که از سه هفته قبل از چهارشنبه­سوری شروع می­شد و باعث لرزوندن در و پنجره­های خونۀ ما می­شد نداره
امروز کانادا به مناسبت تولد ملکه ویکتوریا (ملکۀ سابق انگلیس) تعطیل رسمی بود. این آتیش­بازی­ها هم به همین مناسبته. نکتۀ حساس اینه که هیچ­جا در خود انگلیس به جز چند محله در اسکاتلند این روز نه به رسمیت شناخته می­شه نه تعطیله. خوشم می­آد کانادا از هیچ تعطیلی­ای که نمی­گذره هیچی تازه هر از چند گاهی تعطیلی جدید هم اعلام می­کنه، مثل سومین دوشنبۀ ماه فوریه که دو ساله در انتاریو و چند استان دیگۀ کانادا به عنوان روز خانواده به
رسمیت شناخته شده و تعطیل بوده


پانوشت: یکی از دوستای گلم محبت کرد وغلط­های املایی و غیر املایی این متن رو برام فرستاد. چون از فایلی که برام فرستاده بود خوشم اومد، به جای اینکه متن خودم رو درست کنم خود فایل رو می­ذارم اینجا