!عجب خوش گذشت
سفر پرماجرایی بود. چقدر خندیدیم و چقدر اعصابمون خورد شد، عوضش پوست کلفت شدیم. کاشکی یکی از این اتفاقهایی که تو این یه هفته افتاد فیلم میگرفت. فیلمی میشدا. از اون فیلمایی که انقدر حوادث غیر منتظره توش میچپونن از همون ثانیۀ اول که دیگه باور کردنش تقریبا ً نشدنی میشه. این سفر جون میداد برای امتحان کردن رابطه. مثلا ً اگه تمام اتفاقهایی که برای من و دوستم افتاد، تو ماه عسل یه زوج تازه به بخت یا بدختی رسیده اتفاق میافتاد و اگه تا آخر سفر ازدواج به طلاق منجر نمیشد، اونوقت میشد با اطمینان خاطر گفت که رابطه رابطۀ محکمیه و امکان این هست که این زوج ما با گذشت زمان و کمرنگ شدن و شاید هم ناپدید شدن اون شوق و اضطرابی که در اوایل دوستی با ذل زدن در قلک چشای هم در وجود دختر و پسر به اوج میرسه، بتونن همچنان همدیگهرو تحمل کنن
.
.
.
بوم، بوم، کبوم
صدای آتیشبازی تا خونۀ ما میآد. باحاله، منو یاد چهارشنبهسوری تو ایران میاندازه، گرچه که این صداهای مردنی هیچ ربطی به صدای اون نارنجکایی که از سه هفته قبل از چهارشنبهسوری شروع میشد و باعث لرزوندن در و پنجرههای خونۀ ما میشد نداره
امروز کانادا به مناسبت تولد ملکه ویکتوریا (ملکۀ سابق انگلیس) تعطیل رسمی بود. این آتیشبازیها هم به همین مناسبته. نکتۀ حساس اینه که هیچجا در خود انگلیس به جز چند محله در اسکاتلند این روز نه به رسمیت شناخته میشه نه تعطیله. خوشم میآد کانادا از هیچ تعطیلیای که نمیگذره هیچی تازه هر از چند گاهی تعطیلی جدید هم اعلام میکنه، مثل سومین دوشنبۀ ماه فوریه که دو ساله در انتاریو و چند استان دیگۀ کانادا به عنوان روز خانواده به
رسمیت شناخته شده و تعطیل بوده
پانوشت: یکی از دوستای گلم محبت کرد وغلطهای املایی و غیر املایی این متن رو برام فرستاد. چون از فایلی که برام فرستاده بود خوشم اومد، به جای اینکه متن خودم رو درست کنم خود فایل رو میذارم اینجا