Tuesday, May 6, 2008

.....میازار موری

امروز وقتی رفتم تو آشپزخونه دیدم یه عالمه مورچه دارن رو زمین آشپزخونه وول می خورن. اولین چیزی که اومد به ذهنم این بود که همه رو بکشم وکف آشپزخونه رو هم پودر مورچه کش بریزم که دیگه سراغمون نیان. دستمال رو برداشتم که بیفتم به جون مورچه ها ولی دلم نیومد.یاد اون شعر فردوسی افتادم که میگه "میازار موری که..." حتی تااون قسمتیش که می گه "که روزی بیفتی به پایش چو مور"هم یادم بود.اینکه همین چند خط هم بعد از این همه سال یادم مونده خودش جای تعجب داره!خلاصه به جای کشتن، مورچه ها رو گروه گروه با دستمال برداشتم ودستمال ها رو انداختم تو حیاط.خیلی مورچه بودند و این وسط هم حتماٌ چند تاشون له شدن.ولی من خیلی شاد بودم که سعی کردم مورچه ها رو نکشم. حالا مونده بودم که چرا نکشتن این چند تا مورچه انقدر برام مهم بود.گیاه خوار نیستم و چون گوشت حیوونارو می خورم مسلماٌ نمی تونم مخالف کشتنشون باشم.تو این چند سال عمرم هم حتماٌ چند تا کیف یا کفش چرم رو داشتم. پس چرا انقدر شاد بودم که اون مورچه ها رو نکشتم؟اول گفتم خوب معلومه چون مورچه ها رو من باید می کشتم ولی گاو و مرغ و گوسفند رو بقیه می کشن و من می خورم. بعد یادم اومد بچه تر که بودم (فکر نکنم هنوز بچهء درونم رو رها کرده باشم) تو ایران تابستونا من و دختر عمه هام می افتادیم به جون باغچه و کلی کرم جمع می کردیم و می دادیم به جوجه های ماشینیمون که اونام بیچاره ها همیشه به آخر تابستون نرسیده می مردن. ما می موندیم بی جوجه تا تابستون بعدی که یه سری جوجهء جدید می خریدیم. پس کرم ها رو هم که خودم می کشتم.فکر کنم تنها چیزی که باعث شد من اون مورچه ها رو نکشم این یه خطی بود که می گه "که روزی بیفتی به پایش چو مور". شاید اگه فردوسی به جای "چو مور" گفته بود "چو کرم" یا چو یه چیز دیگه اونوقت من نسبت به اونام دلرحم تر بودم

9 comments:

Anonymous said...

loool, bahal boood:*

Anonymous said...

:)))))))
خیلی باحال بود تااااااا.من خودم اون بیت دومی رو یادم نبودD:

Anonymous said...

آخیییییییییییییی
یاد اون موقع ها به خیر.کِرمای بیچاره فرار می کردن و ما با چنگ و دندون می کشیدیمشون بیرون:)))))
جوجه هام سرش دعوا می کردن.منم که جوجه خودمو دست می گرفتم و می بردمش نزدیک درخت سرو تو حیاط تا مورچه های روشو بخورهD:
فکر کنم به خاطر همین بود که زودتر از بقیه شون می مرد.تو چی فکر می کنی تاااااا؟؟؟D:

Mitra said...

بنفشه فکر کنم گرفتن دم درخت سرو به قدر موقعی که جوجتو می چلوندی و ماچش می کردی کار ساز نبود :))))))))))))))

Anonymous said...

:D
:D

Anonymous said...

بابا مورچه ها رو بي خيال، از غمشون بيا بيرون آپ كن اينجارو

Anonymous said...

در همین راستاست که شاعر (بلکه هم شاعره) می فرماید:
میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جانم به قربانت ولی حالا چرا عاقل کند کاری که باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواستن توانستن است!

Anonymous said...

chand ruze pish bad az 3 ruz tanhai be ellate mosaferate khanevade, dashtam ba depresi sham mikhordam, yeho yeki az dustam sms zad goft chi kar mikoni, ta khastam javab bedam yeho cheshmam khord be kenare boshghabe shamam ru zamin, didam chanta murche berenjai ke oftade ru zamino daran mibaran zakhire konan, yeho be dustam sms zadam goftam: DARAM BA MURCHEHA SHAM MIKHORAM! :) badan ye nega be smse khodam kardam kolli khosham umad, engar ye jurai un hesse tanha ghaza khordane chand lahze pisho nadashtamo khodam havasam nabude daram chenin smsi mizanam...

Mitra said...

aida jan,

khatereye ghashangi bood. manam az tanhayi daravord ;). mamnoonam